عشق من آن شبح تار شبانگاه، تویی
در اين زمانه ي بي هاي و هوي لال پرست
خوشا به حال كلاغان قيل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه ي خود را
براي اين همه نا باور خيال پرست ؟
به شب نشيني ي ِ خرچنگ هاي مردابي
چگونه رقص كند ماهي ي ِ زلال پرست ؟
رسيده ها چه غريب و نچيده مي افتند
به پاي هرزه علف هاي باغ كال پرست
رسيده ام به كمالي كه جز اناالحق نيست
كمال دار براي من كمال پرست
هنوز زنده ام و زنده بودنم خاري است
به چشم تنگي ي ِ نا مردم زوال پرست
و نیز زمزمه ی گاه گاه را حتی
من و تو ره به ثوابی نمی بریم از هم
چرا مضایقه داری گناه را حتی؟
تو اشتباه بزرگ منی ، ـ ببخشایم
به دیده می کشم این اشتباه را حتی
به من که سبز پرستم چه گفت چشمانت؟
که دوست دارم ـ بخت سیاه را حتی
به دیدن تو چنان خیره ام که نشناسم ـ
تفاوت است اگر راه و چاه را حتی
اگر چه تشنه ی بوسیدن توام ـ ای چشم!
بخواه ، می کُشم این بوسه خواه را حتی
بیا تلالوء شعرم بر آب ها ـ امشب
تراش می دهد الماس ماه را حتی
محمد علی بهمنی
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به
چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است كه رفت
كه در این وصف زبان دگری
گویا نیست
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست كه در قولی از آن
ما نیست
تو چه رازی كه بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت
اثری پیدا نیست
شب كه آرام تر از پلك تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا
فردا نیست
این كه پیوست به هر رود كه دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به
خدا دریا نیست
من نه آنم كه به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی كه سزاوار تو
باز اینها نیست
محمدعلی بهمنی
درباره این سایت