محل تبلیغات شما



ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقتی است که تنها به تو می اندیشم
به تو آری،به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
به تبسّم،به تکلّم،به دل آرایی تو
به خموشی، به شکیبا، به تماشایی تو
به نفسهای تو در سینه ی سنگین سکوت
به سخن های تو با لهجه ی شیرین سکوت
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش
میشود یک شبه پی برد به دلدادگیش
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
آه ای صاف تر از آئینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟
اگر این حادثه هرشبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو با آئینه اینقدر یکی است
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگیست به انکار مکوش
آری آن سایه که شب، آفت جانم شده است
آن الفبا که همه ورد زبانم شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه، تویی

عشق من آن شبح تار شبانگاه، تویی


.

در اين زمانه ي بي هاي و هوي لال پرست

خوشا به حال كلاغان قيل و قال پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه ي خود را

براي اين همه نا باور خيال پرست ؟

به شب نشيني ي ِ خرچنگ هاي مردابي

چگونه رقص كند ماهي ي ِ زلال پرست ؟

رسيده ها چه غريب و نچيده مي افتند

به پاي هرزه علف هاي باغ كال پرست

رسيده ام به كمالي كه جز اناالحق نيست

كمال دار براي من كمال پرست

هنوز زنده ام و زنده بودنم خاري است

به چشم تنگي ي ِ نا مردم زوال پرست

 


 
دریغ میکنی از من نگاه را حتی

و نیز زمزمه ی گاه گاه را حتی

من و تو ره به ثوابی نمی بریم از هم

چرا مضایقه داری گناه را حتی؟

تو اشتباه بزرگ منی ، ـ ببخشایم

به دیده می کشم این اشتباه را حتی

به من که سبز پرستم چه گفت چشمانت؟

که دوست دارم ـ بخت سیاه را حتی

به دیدن تو چنان خیره ام که نشناسم ـ

تفاوت است اگر راه و چاه را حتی

اگر چه تشنه ی بوسیدن توام ـ ای چشم!

بخواه ، می کُشم این بوسه خواه را حتی

بیا تلالوء شعرم بر آب ها ـ امشب

تراش می دهد الماس ماه را حتی

محمد علی بهمنی


تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است كه رفت
كه در این وصف زبان دگری گویا نیست

بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست كه در قولی از آن ما نیست

تو چه رازی كه بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست

شب كه آرام تر از پلك تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

این كه پیوست به هر رود كه دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست

من نه آنم كه به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی كه سزاوار تو باز اینها نیست

 

محمدعلی بهمنی


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها